شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

شازده کوچولو

سی و هفت روزگی

همین جوری حالا که وقت دارم گفتم بیام چیزایی که یادمه بنویسم ! آخه بسکه نمیرسم بیام همه اتفاقا یادم میره !  پسرک کاملا گردن میگیره دیگه خدا روشکر، اگه رو پهلو باشه به روی سینه یا کمر غلت میزنه ، و به محض این که دمر میخوابونمش روی پام ، با پاهاش محکم میکوبه رو زمین جوری که میخواد با کله از اون ور شوت شه !!!  پدر پسرک از روز دوم تولد مدعیه که کشف کرده پسرک چپ دسته ! میگه زور دست چپش خیلی بیشتر از دست راستشه ، البته عجیب م نیست خب پدر پسرک خودش چپ دسته ! حالا باید منتظر بشیم ببینیم اکتشاف به اثبات میرسه یا نه ! از تماشای پسرک تو خواب سیر نمیشم ! و گاهی همچین که بهش دقیق میشم اشکام سرازیر میشه! انگار تحمل این همه زیبایی و ظرافت ...
29 آبان 1391

هفته ی هفتم

این هفتمین هفته ی تولد پسرکه ، دیگه کاملا از اون فنچی و جوجگی درومده و قان و قون میکنه و کلی هم با خنده هاش دل میبره وروجکم ! هر کسی بغلش میکنه با کلی دلضعفه واسه خنده های غافلگیر کننده ش که مستقیم تو چشمای طرف نگاه میکنه و میخنده ، صدام میکنه که بیاااا ببین چه خنده ای میکنه برام !  این خنده ها و البته قان و قون و اغون بغون های سخاوتمندانه ی پسرک گنج این روز های ماست ، گنجی که از پیدا کردنش تو هر لحظه ای غرق شادی میشیم و همه چیز های دیگه میشن حاشیه ! وقتی پوشکش رو عوض میکنیم یا وقتی شیرش رو خورده و سرحاله و بازی میخواد ، دوست داره باهاش حرف بزنیم و اونم با ادای بامزه ای سعی میکنه لب و دهنش رو مثل ما باز و بسته کنه و ادای حرف زدن در ...
29 آبان 1391

خواب فرشته ها

الان روی پاهام خوابیدی فرشته کوچولوی من  با صدای بلند میخندی ، و من ذوق میکنم ! قند تو دلم آب میشه از صدای خنده ت پسرکم ... حتما داری خواب فرشته ها رو میبینی نه؟ اونقدری غرق تماشا و لذتم که دلم نمیاد بلند و برای بیرون رفتن آماده بشم ، کاش زمان این جور وقتا متوقف میشد تا میتونستم حالا حالاها خنده ی شاد و قشنگت رو نگاه کنم و کیف کنم !  از دیروز یهو شروع کردی به اغو بغو کردن تو جواب کسی که باهات حرف میزنه و خنده های خوشگل و دل آب کن تحویل میدی !  راستی دیروز تو چهل و دو سه روزگی رفتیم بهداشت و خدا روشکر از وضعیت رشدت کاملا راضی بودن ، شدی پنج کیلو و دویست ، با قد پنجاه و هفت .  رون هات داره تپلی میشه و من هی موقع ع...
25 آبان 1391

چهل روزگی

عزیزکم چهل روزه شد!  بلخره این چهل روزگی که همه این مدت صحبتش بود هم رسید ! یه عدد دیگه هم پشت سر گذاشت پسرکم، خدا رو شکر، خدا رو واقعا برای داشتن این کوچولوی پاک و معصوم شکر جالبه همه ش چهل روز گذشته! یک ماه و ده روز‌! اما احساسی که نسبت به این مدت گذشته دارم خیلی طولانی تر  و عمیق تره ! یک ماه و ده روز تو خیلی برهه های زندگی اصلا قابل یادآوری هم نیست ! اما حالا .. هر دقیقه و ساعت ش خاص و جدیدو پرشور و هیجان بوده اعتراف میکنم احساسم به پسرک احساس جدید و ناشناخته ای برام هست، گاهی همین جور که نگاهش میکنم دلم میجوشه و اشک از چشمام سرازیر میشه ! دوست داشتنش رو نمیتونم حد و مرز ی براش تشخیص بدم . اونقدر از داشتنش شادم و آروم ...
22 آبان 1391

چند اتفاق ریز و درشت در یک عصر چهارشنبه پاییزی!

امروز دیگه موفق شدیم تشریف بیاریم خونمون بعد شونصد روز! (‌دقیقش میشه سی و پنج روز!) عصر وسایل رو جمع کردیم و راه افتادیم رفتیم اول خرید چون هیچی تو خونه نبود!و همین که پامونو گذاشتیم تو مغازه چشمای من شروع کرد به ندیدن!!! کم کم همه جا ستاره بارون شد و دیگه فهمیدم بی خوابی و استرس های شبونه این چند روز داره بلخره اثر میکنه؛ خلاصه تا رسیدیم خونه سردردم حسابی بالا گرفت و نور وحشتناک اذیتم میکرد این شد که من کلا با چشمای بسته اومد خونه! درد و فشار و تهوع یه طرف ؛ بی قراری رادمهرم شروع شد! حالا همسری هی میگفت تو بخواب من نگه ش میدارم اما رادمهر افتاده بود رو مود یه قلپ شیر ،دو تا نق! هی شیر هی بغل. .. یهو دیدم دارم زار زار گریه میکنم! از ...
19 آبان 1391

وقتی نی نی جواب میده !

دو شب پیش شب سختی داشتیم (‌البته مثل دیشب!)‌ نی نی کوچولوی طفلکی از درد دل به خودش میپیچید و من بخ بخ ! هم از خواب داشتم میمردم ! دیگه به یه جایی رسیده بودم میترسیدم نی نی رو بغل کنم چون میدونستم دیگه دستام جون نگه داشتنش رو نداره و ممکنه یهو از دستم ول شه !‌این شدکه از دو و سه نیمه شب گذشته بود که باباش رو بیدار کردم و نوبت اون شد که هی بچرخونش و باش صحبت کنه ! تا شاید آروم شه! منم کماکان بیدار بودم چون باید چند دقیقه یه باری شیرش میدادم . نمیتونست با آرامش شیر بخوره و مدام سینه رو رها میکرد و جیغ میزد و تا میچرخوندیمش که آروم بشه اینبار شیر میخواست! خلاصه اصلا یه وضعی بود!   تو همین گیر و دار باباش مثل همیشه وقتی اومد ن...
15 آبان 1391

نی نی در رستوران

میدونستیم نمیشه یا سخت میشه ! اما دیگه واقعا تو خونه موندن سخت شده ! روز عید رو خونه موندیم و مهمونی هم که دعوت بودیم نرفتیم ، بابای نی نی هم پیشنهاد داد بریم شام رو بیرون بخوریم  باز خوبه رستوران پیشنهادیش رستورانی تر و تمیز و خلوت و دنج بود!‌  به محض ورود  و نشستن نی نی جان بیدار شد و شیر خواست ! شیر خورد ما هم یه سری به سالاد ها زدیم (‌نوبتی ! )‌ و دیگه هر چند دقیقه بیدار شد و به خودش پیچید طفلی دلش درد میکرد، غذا که رسید رسما رفت رو دور اوج گرفتن ! دیگه همسری پا شد و هی میچرخوندش ، یه لقمه میخوردم و یه نگاه میکردم ببینم کجان! اونم میومد نی نی رو میذاشت تو جاش یه لقمه میخورد نی نی بیدار میشد !  خلا...
14 آبان 1391

یک ماهگی پسرکم

امروز دوازده آبان ، اولین ماهگرد تولد پسرکم بود ، عزیزکم یک ماه رو گذروند ! دیگه نی نی کوچولوی چروکیده و ریزه میزه نیست ! کلی بزرگ شده ! قد ِ یه نی نی یک ماهه !‌ و منم یک ماهه که مادرم ! یک ماهگی مادر شدنم بود امروز! بیست و یک روزگی پسرک رو ختنه کردیم و امروز صبح دیدم حلقه ش هم افتاد و خلاص ، شب اول کمی اذیت شد ولی دیگه بعد از اون مشکلی باهاش نداشت ، گرچه مشکل دلپیچه و باد های بی معرفت ! همچنان برقراره ! شب ها رو با این امید که امشب خبری نباشه و بادای دل و روده دست از سر کوچولوی من بردارن شروع میکنیم ! و گاهی به اواسط شب نرسیده امیدمون ناامید میشه ! و با فریاد های مظلوم و جیگر آب کنِ پسرک دیگه تا دم دمای صبح خبری از خواب نیست ! بگذریم ! این ...
12 آبان 1391

شیرین تر از لبخند تو در عالم نیست پسرکم

اعتراف میکنم یکی از خوش خنده ترین نی نی هایی هستی که تا حالا دیدم ، تو خواب و بیداری مدام داری لبخند میزنی و گاهی هم از اون خنده های حسابی تحویل میدی که لثه های بی دندونت رو هم نمایش میده! گرچه حالا این خنده ها کاملا غیر ارادی باشن یا بی حساب و کتاب . اما خدا میدونه چه شیرین و دلچسبن !  جالب این که از این همه خنده یه عکس هم نداشتم ! چونکه وقتی میخندی بی اراده میخکوب میشم و غرق تماشا ! اصلا یادم میره میشه عکس هم گرفت !!!  الان با خنده های بی اراده و بی اختیارت دل منو بابایی رو بردی ، وقتی به اختیار خودت برامون بخندی که دیوونه مون میکنی حتما !  ...
2 آبان 1391

خواب های دنباله دار نی نی

تا چند روز پیش وقتی نی نی خواب بود از حرکات سریع چشماش میشد فهمید داره خواب میبینه ، و گاهی هم تند تند حالت چهره ش از خنده به گریه ، به اخم و بی تفاوتی و ... تغییر میکرد ، خلاصه خیلی بامزه بود! جوری که من که هی منتظر بودم بخوابه باهاش بخوابم یادم میرفت و غرق تماشای این حرکات بامزه ش میشدم ! الان چند روزه علاوه بر حرکات چشم و صورت ، صدا هم اضافه  شده ! تو خواب قشنگ با صداهایی که در میاره انگار داره حسی رو به نمایش میذاره مثلا ناراحته ، خوشحاله ، یا مثلا انگار داره جواب کسی رو میده !!! یا چیزی رو با آب و تاب تعریف میکنه !!! امشب باباش بعد از خوردن شیر بغلش کرده بود که بادگلوش رو بگیره کلی به این سر وصداها خندیدم و محو تماشا ی پسرک شده ...
2 آبان 1391